فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

نازنین دخترم

عکسهای گلم از یک هفتگی و ...

اینجا عکس های نفس خانم را شروع کردم از یک هفتگی گذاشتن و در انتهای هر ماه از عمر زیباش عکس هاشو درج می کنم.                     فدات شه مامان خوشمزه بامزه   یک هفتگی : فدای لپات       یک ماهگی بهار خانم       اینم سه ماهگیت.یهو چقدر خانم شدی.         چهار ماهگی عسل خانم در جشن تولد ماماتش       و این عکس هم از چهار ماهگی که خودم عاشقشم         پنج ماهگی طلا خانم و اولین عید دخترم   ...
4 خرداد 1391

شکلک ها و شیرین کاریها

خوب ناقلا شدی هان.خودت ببین چه کارهایی بلد شدی.مامان قربونت بشه الهی     اینجا چهار ماهه هستی.راستشو بگو به کی مشکوکی ؟؟؟؟؟       آهان پیداش کردی؟؟       هفت ماهگی آخه اون زیر چه کار می کنی بلا؟ اگه یه ذره دیگه رفته بودی که باید تموم خونه را دنبالت می گشتیم          ...
12 آبان 1390

خواب شیرین

عزیز دل مامان و بابا اینجا عکس هایی از خوابت گذاشتم.بببین مثل فرشته ها خوابیدی      اینجا شش روزه هستی گلم.ببین با باباش چه صفایی می کنند       اینجا یازده روز داری نازنینم.       اینجا سه ماهه هستی عسلم.آخه چقدر خسته ای که دهانت اینجوری باز مونده       اینجا چهار ماه داری نبات خانم.حتما داری خواب دوستاتو می بینی.الهی همیشه همه بچه ها و تو گلم خندون باشید         ...
7 آبان 1390

تولد گل سر سبد زندگی

    بلاخره روزهای انتطار هم برای ما به پایان رسید. وای که چه قدر انتطار سخته. 2 ماه مونده به اومدن تو یه جدول برای خودم کشیدم و روزهای باقی مونده را توش نوشتم و آخر هر شب یه روز را خط میزدم. وای که چه روزهایی بود وقتی تو اتاق عمل بودم و تو را  به دنیا اومدی  صدای گریه ات بلند شد زیباترین صدایی بود که تا به حال شنیده بودم. هنوز هم طنین خوش اون صدا تو گوشم هست.اولین بار تو اتاف عمل دیدمت.اونفدر هیجان زده شدم که نگو    سریع بردنت تو بخش نوزادان. منم لحظه شماری می کردم تا سریع از اتاق عمل بیام بیرون و یه دل سیر ببینمت. ولی این دیدار به خاطر مشکلی که برام پیشومده بود 2 ساعت به تاخیر افتاد. باور کن به عشق د...
11 مهر 1390

یک روزه گی آوای خوش زندگی

   مامانی اینجا دقیقا یک روزه هستی و تازه از بیمارستان اومدیم خونه مامانی و کنار هم دراز کشیدیم. همه خسته بودیم.طفلی بابا یاسر که دیشب تا صبح دم در بیمارستان تو ماشین بود.هر چی من و مامانی بهش گفتیم برو خونه استراحت کن می گفت : مگه من دلم میاد اینقدر از شما دور شم. اینجا میمونم تا صبح بشه و زود بیام بالا پیشتون.    . من و مامانی هم شب تا صبح از ذوق مان از تو چشم  برنداشتیم .وای که چقدر مزه داره با تو بودن    ...
2 شهريور 1390

سیسمونی نبات مامان بابا

اینم سیسمونی دختر نازم . دست بابا رضا و مامان منصوره و خاله سعیده درد نکنه                                                                     این دو تا پیراهن از سمت چپ هم کار دست مامان منصوره و این لباس عروس کار دست خاله سعیده است.       این سرویس رو تختی هم خاله سعیده زحمت کشیده.   &n...
28 مرداد 1390

خدا جون ممنونتم

خدایا ازت بی نهایت سپاس گذارم که این چنین هدیه زیبا و با شکوهی را از چشمه مهربانی خود روزی ما کردی. خدای مهربونم خودت به ما در پرورش روح و جسم او کمک کن.                                                                                   &...
28 مرداد 1390
1